داستان و عکس عاشقانه و احساسی
زنگ نمی زنی. مطمئنی کسی نیست در را برایت باز کند. کلید را به در می اندازی. نمی دانی کدام کلید است.
داستان و عکس عاشقانه و احساسی
همه شان شکل همند. یک دور تمام کلیدها را می اندازی تا یکی شان، با بدقلقی، در را برایت باز می کند. خانه تاریک است.
داستان و عکس عاشقانه و احساسی
آهسته دیوار را لمس می کنی تا به کلید چراغ برسی. ناگهان، دست غیبی انگار از دیوار بیرون می آید کسی که خیلی زور دارد و خیلی عصبانی ست.
داستان و عکس عاشقانه و احساسی
عکس عاشقانه
دستت را می گیرد و چون مرده ای که برای تلقین تکانش می دهند وجودت را می لرزاند. می خواهد بِکشدت: تا بفهمی حرف را یک بار به آدم می زنند.
داستان و عکس عاشقانه و احساسی
چند بار گفته بود که کلید چراغ خراب است، درست کن. کلید را می زنی. مهتابی ها را بیدار می کنی. سویشان کم شده انگار. وز وز می کنند.
داستان و عکس عاشقانه و احساسی
هر کجا پایت را می گذاری، مثل وقتی که در بیابان راه می روی و تخم و ترکه علفهای هرز به جوراب و پاچه ات می چسبند، خاک و خرده ریز به پایت می چسبد.
داستان و عکس عاشقانه و احساسی
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0